تئوری؟ یا بِرَندینگ؟ /نظریه و اجرا در سالی که گذشت
یک دههی پیش، پلاتو خورشیدی (دانشکدهی سینما و تئاتر)
یکی از واپسین جلسات دورهی تحصیلی در حال سپری بود. یادم نیست چه شد که ناگه استاد گفت «اصلاً این فلسفهخوندهها، این نشانهشناسها، این جامعهشناسها تئاتر رو خراب کردن». یک سری از همکلاسیها هم در تأیید حرف او، دست و سوت و هورا کشیدند.
این صحنهی گروتسک که گویی از میان نمایشنامههای ماکس فریش بیرون زده بود، موقعیت چندان غریبی در بافت دانشکدههای هنر نبود. اعلان ضدیت و بینیازی به نظریه و آفت تلقی کردن آن، نه تنها پیشینه و شدت داشت که حتی بعضاً محور یارکشی و مریدسازی اساتید هم بود؛ و احتمالاً هنوز هم هست.
بحث و جدل هم چندان راه به جایی نمیبُرد. پیشاپیش حصار را کشیده بودند و سخن گفتن از رابطهی تنگاتنگ تئاتر و نظریه و ضرورتهای آن چیزی را عوض نمیکرد. نیاز به گفتن نبود و نیست که از افلاطون و «تمثیل غار» گرفته تا «راپسودی برای تئاتر»ِ آلن بدیو، از «ارغنون کوچک» برتولت برشت گرفته تا یادداشتهای والتر بنیامین، استعارهی شکسپیریِ «جهان سراسر صحنهی نمایش است» چنان استوار و در مراجعه بوده که این شباهت، گرهگاه شمار زیادی از مطالعات بینارشتهای شده و جملهی معروف رولان بارت - «در چهارراه تمام آثارم تئاتر بوده است» - را میتوان در مورد بسیاری دیگر به کار برد: اروینگ گافمن، گی دوبور، برنارد بکرمان و ...
یک سالن تئاتر؛ روزی از روزهای سال ۱۳۹۸
فقدان بینش نظری هنوز که هنوز است، معضلی جدی در نمایشهای ماست و فقر آن از ایده گرفته تا اجرا، دامنگیر شمار زیادی از اجراهاست. در چند سال اخیر ولی این مسئله، شکل بغرنجتری نیز به خود گرفته است: «نظریهزدگی».
در اجراهای این سالها، ما هم با فقدان بینش نظری مواجهیم، هم با مازاد آن، هم با فقر آن مواجهیم و هم با تورّم آن. چگونه؟ مثل خیلی از روندها و موقعیتهای دیگر جاری در کشور؛ مثل رکود تورمی، مثل اپوزوسیونی که در بسیاری موارد حتا پوزوسیون را هم روسفید میکند. آدم میماند چگونه علیه یکی از این قطبها موضع بگیرد، بیآنکه در دامن دیگری بغلتد. چگونه یک قطب را لازم بداند، بیآنکه فربهاش کند. چگونه یکی را نقد کند، بیآنکه نفیاش کند.
اگر یک دههی پیش در کلاسهای تئاتر، علیه نظریه و همصدا با نهی آن هورا میکشیدند [و هنوز هم میکشند]، اکنون و از سوی دیگر با دانشجویان و گروههایی مواجهیم که برای به صحنه بردن «انگشت شست پا»ی باتای و «ادبیات اقلیّت» دلوز و «مراقبت تنبیه» فوکو هلهله به پا میکنند. هر چند در قریب به اتفاق موارد، نظریات این اندیشمندان در سطح روتوشی سطحی بر روی این اجراها باقی میمانند، ولی خودِ این حساس شدن شاخکهای اندیشههای گروههای تئاتری اتفاقی فرخنده است.
پس مشکل کجاست؟ این یادداشت کوتاه در پی نسخهپیچی برای این شرایط نیست و در حقیقت علت را همه میدانیم؛ دانشگاهها و محیط دانشگاهی فشل که موجب سرخوردگی تجربهی دانشجویی میشود و همزمان زمینهی لازم برای جولان مؤسسات و آموزشگاههایی فراهم کرده است که مهمترین خروجی آنها Fast Thinkerها هستند. ایجاد و پمپاژ نوعی آنیّت و فرصت ندادن برای تهنشین شدن تاریخ، تاریخ نظریه و سیر اندیشهها، نوعی تندخوری تئوریک ایجاد کرده که نه فرصت درنگ بر تئاتر را میدهد و نه نظریات و جریانهای علوم انسانی.
طبیعتاً نسلی که در معرض بازار مکارهی نشستها و فایل صوتی آنها قرار گرفته، در رقابت برای پیشی گرفتن در این تندخوری، دیگر به نوشتن نقدهای متورم و غنیشده با نقلقولها سیراب نمیشود. متونی که اینگونه آغاز میشوند:
آدورنو میگوید...
بنا بر نظر دلوز...
فوکو در نقد مارکوزه مینویسد...
بلکه دیگر شهوت اشتهایش با تورم و چربی تئوری بیشتری نیاز دارد. نتیجه این میشود که سلاطین نقلقول و ارجاع، هوس به اجرا بردن «ژیژک» و «نیچه» به سرشان میزند. با تمام اینها، این مشقها، سعی و خطاها و تندخوریها در بستر تجربه و زیست دانشجویی چندان عجیب و حتا نابهجا نیست. بخشی از زیست رمانتیک دانشجویی است و میتواند به مرور دقیقتر و منسجمتر و بهجاتر شود. مشکل چیز دیگر و از سوی جریانهای دیگریست.
نظریه؟ یا بازاریابی؟
کدام جریانها، کدام اجراها؟ اجراهایی که دیگر به جای «علّت» نظریهزدگی باید معنای نظریهبازیِ چرب و چیل آنها را صورتبندی کرد. اجراهایی که با ژست انتقادی و اعتراضیشان نظریه را بدل به ابزار بِرَندینگ و بازاریابی کرده و با شامهی بازاریِ تیز خود، از نظریه سلبریتیای برای فروش میسازند. همانطور که اجراهایی به مدد جای دادن سلبریتیهایی در ویترین خود میفروشند، این اجراها هم بلندگو به دست «آی نظریه، نظریه» و «بدیو و ژیژک؛ یکی بخر و دو تا ببر» راه میاندازند. طبیعتاً هر چه عریانتر و شعاریتر هم کارشان را پیش ببرند، سهم بازار بیشتری به دست میآورند. این اجراها منفک از تجربهها و ماجراجوییهای دانشجویی هستند؛ گاه با سلبریتی میفروشند، گاه با هشتگِ علیهِ سلبریتی، گاه با هشتگِ تئوری.
آنچه تئاتر ما نیاز دارد؛ حل کردن نظریه در خود است، نه آذینبندی با نظریه؛ تهنشین کردن نظریه است نه انباشت آن؛ مخدوش کردن قاعدهی بازار است، نه بازاری کردن نظریه و فروختن آن.
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها