در سوّمین گانه از افسانههای تبایِ سوفوکل با دختر ادیپوس یعنی آنتیگونه مواجهیم که اصرار دارد جسد برادرش را به خاک بسپرد. برادری که به جرم خیانت به خاک وطن، طبق دستور کرئونِ پادشاه محکوم است به اینکه جنازهاش خوراک سگان بشود. آنتیگونه که میخواهد به ندای قلب خویش گوش سپارد علیه فرمان کرئون عمل میکند و نتیجهاش چیزی جز مرگ نیست. مسئله اخلاق، قانون، سنّت، دموکراسی و دیکتاتوری دغدغههایی هستند که در تاروپود نمایشنامه جای گرفتهاند.
آنچه در اجرای آنتیگونه، از سوفوکل و آنتیگونهاش باقی مانده به «دختری که علیه قواعد موجود میشورد» تقلیل یافته است با کمی چاشنیِ تقابل دیکتاتوری و دموکراسی. در لحظاتی که کارگردان از شرایط اسفناک جشنواره و سختیهای اجرا با مخاطبان سخن میگوید تصور میشود که اجرا هنوز شروع نشده است. اما سخن که به درازا میکشد شست مخاطب خبردار میشود که این خود بخشی از اجراست. پس از سخنرانی کارگردان مواضع اجرا مشخص میشود. کارگردان یگانه کرئونِ اجرا و مابقی عوامل اجرایی آنتیگونهها میشوند. صحنه، شهر تِب میشود. عروسکِ پولونیکوس (برادر آنتیگونه) عنصر زائدی میشود که کارگردان دوستش ندارد. درواقع اجرا مابه ازاهایی برای آنچه در نمایشنامهی اصلی وجود دارد درنظر گرفته میگیرد. از اینجا به بعد وارد تمرین- اجرایی میشویم که عوامل اجرایی (آنتیگونهها) علیه خرده فرمایشات کارگردان (کرئون) جبهه میگیرند و به بحث وجدل میپردازند. بهنوعی نقطهی دراماتیک اثر خودِ گروه اجرایی میشود که انگاری بناست آنتیگونهای اجرا کند.
در نیمه ابتدایی اجرا میپذیریم که با اجرایی مواجهیم که نقشی در آن بازی نمیشود. اجراگرانی هستند و کنشهایی صورت میگیرد اما در ادامه مرز بین بازی کردن و نکردن بههم میریزد. این اولین مغاکی است که اجرا در آن میسُرَد. قرار بر این است ما با اختلاف نظر بازیگران و کارگردان مواجه شویم اما مادامیکه بازی شود فقط نمایش است و اصرار بر باورپذیر کردنش به مضحک شدن اثر دامن میزند. سود گروه اجرایی از این نمایشی نبودن و باورپذیر بودن اختلافات، آمادهسازی مخاطب برای ورود به بازی است. بازیای که سرنوشت اجرا را مشخص میکند. از میانهی درگیریِ عوامل، پای مخاطب نیز وسط کشیده میشود. آنهایی که موافقاند حق با آنتیگونههاست از جایگاه تماشاگر برخاسته و روی صحنه میروند. موافقان کرئون هم میتوانند سرجایشان بنشینند. ضربهی دومیکه اجرا از خودش میخورد همینجاست که حضور این نیروی سرکش (مخاطب) و پیآمدهایش را پیشبینی نکردهاست. مخاطب منفعلی که محملی برای فعالیت پیدا میکند عمدتاً عنان گسیخته عمل میکند (در قیاس با مخاطبین حال حاضر تئاتر): نظر میدهد، اجرا میکند، نقد میکند، میخندد و میخنداند و غیره. شاید هم اینها مواردی بودند که کارگردان پیشبینی کرده بود ولی تدبیری برای کنترل آنها درنظر نداشت. همین باعث شد تا اجرا مسیر خود را گم کند. مسئلهی حق وحقیقت و به خاک سپردن کامل یا نصفهنیمهی جسد برادر آنتیگونه تبدیل شد به یارکشی موافق و مخالف واینکه چرا برخی منفعلاند وبرخی نه. در نهایت هم برای قیچی کردن دم اجرا و فرار از آشوب، آنچه را که خودِ گروه اجرایی درنظر داشت به انجام رساند. فارغ از توجه به تعداد موافقان و مخالفان که نصفِ بیشتر وقت اجرا صرف آن شده بود.
آنتیگونه ریسک کرده بود؛ به چشم هم میآمد. اما ریسکش پشتوانه نداشت و این پاشنهی آشیلی بود که از آن ضربه خورد. سعی آنتیگونه در ایجاد فاصلهگذاری مشهود بود و توانست مخاطبش را از انفعال به در کند اما شاید نتوانست تفکر مخاطبش را متمرکز بر آنچیزی کند که در نظر داشت.
مرور اجرای «آنتیگونه»؛ کارگردان: محمدحسین اثنیعشری
آنتی گونه و نه آنتیگُنه! نویسنده: بهنام دارابی

رای منتقد: 2
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها