صحنه را دکورِ راه پله ورودی یک خانه قدیمی شکل میدهد. اثر روایتش را حول یک خانوادهی سه نفرهی متشکل از پدر و مادر و دخترشان میسازد. شخصیتپردازی پدر ارجاع به تامِ «باغوحش شیشهای» دارد و مادر در بخشهایی از اثر، آماندا را یادمان میاندازد. بیرون از خانه، پدر مجبور به کار در یک کلوپ فروش سیدی فیلم است و مادر و دختر در یک مدرسه ناظم و دانشآموز هستند.
«باقوحش» با صحنه دعوای مادر در مقام ناظم با دختر آغاز میشود و این چنین از ابتدا یکی از پربسامدترین دغدغههای اخیر تئاتر ایران -کنترل و سرکوب افراد توسط ساختار اجتماعی حاکم- را فرامیخواند. در انتخاب بستر بازنمایی این ساختار هم به پیروی از شیوه رایج، سراغ نخستین نهادهایی که تجربه زندگی جمعی فرد را میسازند؛ یعنی خانواده و مدرسه رفته است. در ادامه اما نمایش رویکرد کمنظیری برای واکاوی سوژهاش اتخاذ میکند و ایدهای نو در مواجهه با موضوعش به مخاطب پیشنهاد میکند.
در تبیین این تمایز، میتوان نخست به بهرهگیری اجرا از دو ویژگی راهپله یعنی «محل گذر» و «اختلاف ارتفاع میان سطوح» اشاره کرد. راهپله در اثر همان محل گذر تعریف میشود و اشخاص همواره برای گذر از «خانه» به «بیرون» و برعکس در آن قرار میگیرند. حرکت اشخاص در این راهپله در طول اجرا اما آنها را به جایی نمیرساند؛ از یک سو شمای یک لوپ گریزناپذیر ساخته میشود که اشخاص در آن گیر کردهاند و از سوی دیگر، افراد در صحنههای تقابل و درگیری با گم کردن جهتها در این لوپ سرگردان میشوند. این چرخشِ بازیگران در صحنه که به واسطه نخستین ویژگی مذکور به وجود میآید، در همنشینی با ویژگی دوم؛ سبب شده از نظر بصری موضع ضعف/قدرت دائما میان افراد در چرخش باشد. همین امر کیفیت منحصربهفرد «باقوحش» را ایجاد کرده است.
در روایتی که «باقوحش» میسازد، خوانشهای کلیشهای و ایستا از تقابل دوگانههای جنسیتی و طبقاتی و... جای خود را به تقابل دوگانهای پویا داده است. جای آن که مواضع ضعف(سرکوبشده) و قدرت(سرکوبگر) میان اشخاص نمایش تقسیم شوند، افراد لحظهای در مقام یکی از بخشهای سازنده ساختار سرکوبگرند و لحظه دیگر در زندگی شخصیشان سرکوبشده توسط ساختار: مادر که ناظم مدرسه است و اجرا با صحنه اعمال قدرتش در این مقام آغاز میشود، در پایان قربانی افکار عمومی دانشآموزان میشود. «پدر» که به نفع ارزشهای خانواده، اهداف و علایق زندگی شخصیاش را رها کرده و حتی از تصور آنها هم با برچسب «جنون» محروم میشود؛ با کتک زدن مادر، موضع قدرت را دست میگیرد. دختر که برای کتکزدن دوستش و شکستن هنجارهای مدرسه بازخواست شده بود، مادر را برای شکستن هنجار اخلاقی دیکته شده درخصوص سقط جنین بازخواست میکند و...
موضع افراد در تمامی موقعیتهای فوق، متزلزل و پیوسته در چرخش است اما ارزشهای دیکته شده از جانب ساختار اجتماعی همواره غالبند: ارزشهایی که از یک سو از خود گذشتگی پدر برای خانواده را وظیفه او تعریف میکنند و از سوی دیگر، خانواده را برای «سر و سامان گرفتن دختر» محتاج و فرمانبردار او میکنند. ارزشهایی که یک بار مادر را به واسطه شایعه سقط بچه بین دانشآموزان «بیآبرو» میکنند و بار دیگر به او اجازه میدهند، پدر را از پیگیری علایق شخصیاش منع کند و... «باقوحش» این چنین افراد را یک طرف و ساختار حاکم بر مناسباتشان را طرف دیگر دوگانه خود قرار میدهد و تمثیل درخشان خود را خلق میکند.
مرور نمایش «باقوحش»؛ طراح و کارگردان: امیربهاور اکبرپور دهکردی
سرکوب سیستماتیک یا سیستم سرکوبگر؟ نویسنده: طهماسب مهدوی

رای منتقد: 4.5
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها