مرد در اثر مصرف زیاد قرصهای ضدافسردگی، حافظهی کوتاه مدتش در حال از دست رفتن است. معشوق او، بهار، سعی دارد خود را در حافظهی مرد بازیابی کند. تلاشی هر روزه که بهار را خستهتر میکند، اما با این وجود حاضر به دست کشیدن از وظایف روزانهای که برای خود تعریف کرده نیست...
دو زن و دو مرد در پوششی مشابه، بازیگران بهار و مرد هستند. گویی که یکیشان ضمیر است و دیگری کالبد. به غیر از کفپوشی سفید، صحنه عریان است تا نورهایی که از جهات مختلف، به اشکال مختلف بر صحنه میتابند خود را بیشتر نشان دهند. وجود دو بازیگر در یک نقش، اهمیت تاریک روشنای رفت و آمد نور و عریانی صحنه، جهت ذهنی شدن و انتزاع رویکرد اجراست. اجرا تمام تکیهاش را بر این انتزاعِ بصری میگذارد و خود را از هر عنصری خالی میکند. حتا عناصری که ضرورت وجودیشان حس میشود.
جملات و حرکات تکرار شونده بین کاراکترها در «بهارشکنی» باید حکم موتیفهایی را داشته باشند که رسالتشان وحدت بخشی و ایجاد ریتم است. اما جزئیاتی وجود ندارد که به واسطهی موتیفهای کلامی- حرکتی تبدیل به یک کل شود و یا ایجاد ریتم کند. کل اجرا را میتوان با چند جمله و حرکت به یاد آورد. بنابراین موتیف کارکرد خود را از دست میدهد و در نهایت همان تکرار مسبب لوث شدنش میشود.
نمایش «بهارشکنی» نه اجرایی است که به تمامی بتوان از آن حظ بصری برد و لذت را در تماشایش جست و نه به سمت درامپردازی میرود. در وجه دیداری، اجرا امتیازش را از آراستگیاش میگیرد، اما به همین آراستگی اکتفا میکند و نمیتواند تصویرهای بدیع بسازد. از حیث درام، روایت نه پیشرفت طولی دارد و نه عرضی. در انتها، میتوان موقعیت و کاراکترها را همانگونه یافت، که از ابتدا بودند. با این وجود اجرای «بهارشکنی» در پی چیست؟ فضاسازی. قرار دادن مخاطب در خلسه که بتواند همچون نقاشی ژاپنی، ادامهي تصویر درخت را در ذهن خود مجسم کند. اما اجرا همان تصویرِ نیمهی درخت را هم میگیرد و مخاطبش را در یک هیچ بزرگ رها میکند.
«بهارشکنی» در خود امکانات ویژهای دارد که آنها را بسط نمیدهد. روایت، رویکرد اجرایی، طراحی و بازیها همه از آگاهیای نسبی برخوردارند. آگاهیای که در ایدهی ابتدایی اثر دیده میشود اما ناپرورده میماند؛ به بیان دیگر اجرا همان ایدهی ابتدایی است. بنابراین مخاطب در تمام مدت اجرا میتواند هشیارانه اجرا را دنبال کند اما چیزی عایدش نشود. به نظر میرسد «بهارشکنی» نتوانسته است مرزهای بین ذهنیگرایی، ایجاز و نگفتن را بجای آورد. جهت ساختن فضایی ذهنی، تاحدی به ایجاز رو سوق داده شده که امکانات خلاقهاش را از دست میدهد. برای ترسیم پیچدگی ذهن، تهمیدی پرریسک اتخاذ کرده: حذف پیچیدگی. و اینگونه اجرا را از مزیت ویژهی ذهنیاش تهی کرده است.
مرور نمایش «بهارشکنی»؛ کارگردان: فریبرز کریمی
از ایجاز تا برهنگی نویسنده: زهره مولوی

رای منتقد: 2
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها