نور ضعیفی چهرهی بازیگر را روشن میکند. صدایی ضبط شده ماجرای خوابی آشفته را بازگو میکند. سپس، واگویهی زنان شروع میشود. واگویههای منفردی که بین سه بازیگر دست به دست میچرخد. هر سه زنانی هستند که کودکیشان در دوران جنگ سپری شده است. مونولوگها شرح خاطراتی است از شیطنتها، ترسها و آرزوها. آنچه بین هر سه روایت مشترک است و در نهایت به مضمونی واحد میرسد، ناتمامی رنجهاست. خاطرهی تلخ زنی که در کودکی برای خرید یک عروسک شماتت شده است، سایهی سنگینی است که میتواند تا بزرگسالی آرزوهایش را بپوشاند. درواقع «به دست خواب بسپارم» میخواهد بیانگر رنجهای نسلی باشد که خود را با ناکامیهایش پذیرفته است و امروز هم، راهی به کامروایی نمییابد.
نمایش در پلتفرم عمارت روبرو به اجرا میرود. سه صندلی در فرم یک مثلث، جایگاه بازیگران را تشکیل میدهد. نوری که روی چهرهی بازیگران سوسو میزند و تصاویر محوی که روی دیوار انتهایی به نمایش درمیآیند، در راستای تداعی خاطرات و نقشزنندهی تاریکروشناهای ذهناند. از این جهت کارکرد طراحی صحنه و نور توانسته است در خدمت مضمون اثر باشد.
اولین سوالی که در مواجههی با این اثر ذهن را درگیر میکند، انتخاب سالن اجراست. خاصیتهایی که هر تماشاخانه داراست، پیشاپیش انتظاراتی را در برخورد با اجرا ایجاد میکند. پلتفرم عمارت روبرو، تماشاخانهای است با دیوارهای آجری و صندلیهای متحرک که در آن بناست نمایشهایی خارج از قواعد کلاسیکِ نسبت تماشاگر و بازیگر به اجرا دربیایند. یا حداقل نمایش ضرورت اجرایی خود را در چنین سالنی توجیه کند. چه چیز در رویکرد نمایش «به دست خواب بسپارم» انتخاب پلتفرم را ایجاب میکند؟ پاسخ هیچ است. سیستم صوتی و فرد هدایتکنندهی آن در مقابل دیدگان مخاطب قرار دارند. اگر این روبرویی را نوعی از فاصلهگذاری بدانیم، اثری که با بازگویی خاطرات، تنها در پی ایجاد تاثیر حسی است، نمیتواند به دنبال فاصلهگذاری باشد. با این وجود، نه تنها پلتفرم کمکی به اجرا نکرده است، بلکه مناسبتهای اجرا را هم زیر سوال میبرد. اما پرسشی اساسیتر وجود دارد که نمایش «به دست خواب بسپارم» نتوانسته است به آن پاسخ درستی بدهد: چرا مدیوم تئاتر؟ این پرسش معمولا̋ در برخورد با مونولوگ، بیش از گونههای دیگر مطرح میشود. زیرا مونولوگ باید ثابت کند تنها مجال حرافی نیست و بنمایههای کنش دراماتیک را داراست. نمایشنامهای که اجرا معرفی میکند، چیزی است شبیه آزادنویسیهای وبلاگی. گویا مونولوگ در این اجرا، بستری برای توجیهپذیری بیسر و شکل بودن روایت است. سه زن به نوبت در مقابل تماشاگران قرار میگیرند و خاطراتی پراکنده را از کودکیشان و دوران جنگ تعریف میکنند. این خاطرات نه سیر طولی دارند و نه عرضی. تنها بناست ما را آمادهی شنیدن آخرین جملات کنند. این که آنها نداشتهاند، نتوانستهاند و هنوز ندارند و نمیتوانند. گویی این نمایش بیش از آن که اجرایی برای مخاطب باشد، درددلی است با او.
مرور نمایش «به دست خواب بسپارم»؛ کارگردان: نرگس چاروسه
ضرورتهای نایافته نویسنده: زهره مولوی

رای منتقد: 0.5
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها