چند نفر دور هم نشستهاند. از هر دری سخن میگویند. متوجه میشویم که در حال تعریف داستانی هستند. آنها در نظر دارند این داستان را تبدیل به تئاتر کنند. آنها حرف میزنند..
«به هوای پاک پرید» در نظر دارد تا بیش از هر چیز موقعیت، زبان، و کنش دراماتیک را به بازی بگیرد. اجراگرانِ نمایش داستانی «به ظاهر» بداهه را برای یکدیگر تعریف میکنند. داستانی که مایههای فانتزی دارد و پر از موقعیتهای نامنتظره است. (فردی که قرار است مبعوث شود صبح از خواب بلند میشود و متوجه میشود که کوچک شده است.)، زبان در آن به بازی گرفته میشود (استفادهی خارق عادت از واژههای بعثت، تقدیر، منبع انرژی و بشریت) و کنش در این داستان به نهایت اهمیت میرسد (تلاشهای فرد داخل داستان برای نشان دادن وجود خود؛ با اینکه کوچک شده است اما هنوز وجود دارد و تلاش میکند تا به حالت اولیهی خود بازگردد). از روایت داستانی که فاصله بگیریم و به اجرا برگردیم، متوجه میشویم که تمام ویژگیهای بالا در شیوهی اجرایی معکوس شده است. موقعیتی وجود ندارد. چند نفر دور هم نشستهاند تا پلاتی را «جمع و جور کنند» و مهم نیست که حتی این کار آنها ثمری داشته باشد یا نه. اینکه زبان از ریخت افتاده سیاست اجراست اما این بیاهمیتی در طول نمایش کاربرد ضروریاش پیدا نمیکند.
مکان در این اجرا، بیاهمیت است. این بیاهمیتی به مکان، به مفهوم ضرورت نمایشی شدن پیوند میخورد. مخاطب میتواند از خود بپرسد که دلیل ویژهای که باید به صحنه نگاه کند، چیست؟ حرف از ضرورت نمایشی شدن البته ممکن است از جهتی ما را به پروکروستس* شبیه کند؛ خط و چهارچوبی کشیدن و هر چه را در این چهارچوب نگنجد طرد کردن اما هنگامی که این عدم اهمیت خود بخشی از سیاستاجرا باشد دیگر پرسش از مازادش اهمیت مییابد. در اجرا مداوم میان بازیگران بحث میشود که «برو بیرون سیگار بکش»، «تو سالن سیگار نکش». درواقع، اجرا – که ظاهرا به دنبال بازنمایی نیست و هر چه که دارد را در زمان حال میسازد – عامدانه به مکان خود ارجاع میدهد. اما، اجرا نه از این آگاهی بر آگاهی از «مکان» بهرهای میبرد و نه لب از گفتن دربارهش فرو میبندد. به همین نمط، اجرایی که متکی بر ساختن زمان حال و فروپاشیدن آن به قصد عدم برجای گذاشتن «چیزی مادی» است درحال بودنِ خود را فراموش میکند. درست زمانی که اجرا استراتژی پرگویی از دستش در میرود.
ایدهی این نوع اجرا ممکن است جذاب باشد زیرا مخاطب هر لحظه باید نسبت خود را با اثر تعیین کند. اما ایده برای حصول نهاییاش نباید در میانه بماند. زبان اگر قصد از ریختانداختن «گفتن» را دارد اینجا خودش بیریخت شده است. اگر مسئله «حال» است اجرا آنی نباید در شعف پرگوییش سیاستش را از یاد ببرد. همین در میانهبودن موجب شده، خروج از فضای دیدن تئاتر و ورود به آن نا-فضا برای تماشاگر ممکن نمیشود. او کماکان دارد یک اجرا میبیند.
اجرا میخواهد واجد یک فرم برای از ریختانداختن معنا و «گفتن» مالوف تئاتر باشند اما همهی باید مناسبات دیگر این فرم را نمیآفریند و به هوای پاک خودش نمیپرد.
*شخصیتی در اساطیر یونان که رهگذران را به خانۀ خود میبرد و روی تختی میخواباند. اگر از طول تخت کوتاهتر بودند آنها را آنقدر میکشید تا هماندازۀ تخت شوند و اگر بلندتر از تخت بودند، از پاهایشان میبرید.
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها