اولین عنصری که به وسیلهی آن در بدو ورود تماشاگر، نمایش چاروسی فضاسازی خود را آغاز میکند، صداست. صدای فرمانهای نظامی به زبانی بیگانه، صدای گریهی بیوقفهی یک نوزاد و صدای ماشین تحریر روی یک قطعه موسیقی. گویا این صداها هر کدام نشانهای هستند که باید کلید ورود به اثر باشند. تنها بازیگر نمایش، امیر، در حالی که شلوار کردی به پا دارد روی صحنه حاضر میشود. او در مقابل تماشاگران قرار میگیرد و واگویهی خود را آغاز میکند. امیر یک زندانیِ در آستانهی اعدام است. فردی با مشخصات تیپ شناخته شدهی «لوطی» که بسیار پُرگوست. سیر نمایش بناست جرم او را بر ما آشکار کند. اما ادبیات گلهمندی که همواره از شخصیت لوطی میشناسیم، قرار است تقصیر را متوجه جور سپهر گردون کند و چند و چون واقعه در لفاظی او گم شود.
موقعیت نمایشی این اجرا مهم است: اعدام راوی در ساعت ۴:۳۰ صبح. اما این سولیلوگ حدیثنفس بیش از تکیه بر پرداخت موقعیت، بر زبان استوار است. زبانی آهنگین که بیش از آن که در خدمت خط روایت باشد، به دنبال فضاسازی است. استفاده از موقعیتی که بهخودی خود مهیب است اما بهجای پرداختن به پتانسیل آن بیشتر محمل زبانورزی شده است.زبان چاروسی، مقفی و مقطع است. این تقطیعها گویای شدتِ احوالاتِ روانی راوی است. راویای که میرود اعدام شود و تماشاگر را آن پناهی یافته که بتواند از تنهاییاش در ساعت ۴:۳۰ با او سخن بگوید. فهم داستان در کلام راوی دشوار مینماید. در این میان باید پرسید آیا نویسنده عامدانه سر بازمیزند از گفتن؟ یا درگیر آهنگ کلام شده و روایت را از دست داده است؟ که البته مورد دوم صادق است. در این بازیِ زبانی، نویسنده خلق شخصیت را هم از دست داده است. تماشاگر به امیر نزدیک نمیشود. و این حتا برخاسته از رویکرد فاصلهگذاری نیست؛ از اتفاق، تلاش اجرا برای متأثر کردن مخاطب و برانگیختن عواطف است.
هر چه نمایش پیش میرود، مخاطب دنبال نشانههایی میگردد که بتواند آن باند صوتی آغازین را ترجمه کند. صداهایی که مهم هستند و در حافظه میمانند. اما اجرا تا پایان هیچ مناسبتی با فرمانهای نظامی به زبانی بیگانه، گریهی نوزاد و ماشین تحریر ندارد. صحنه از هر عنصر بصریای خالی است. اجرا تمامِ حواس مخاطب را معطوف به بازیگرش میکند. نمیتوان توانایی بالقوهی بازیگر را انکار کرد. او به صحنه مسلط است. اما این توانایی بالفعل نمیشود، نپرداختن به قابلیتهای متن و بهرهنبردن از تمهیدهای میزانسی موجب شده بازیگر برای نجات یک اجرا کافی نباشد.
جرم امیر قتل است اما نشانههایی از تجاوز نیز هست. مخاطب میخواهد بیشتر بداند و اجرا نمیخواهد بگوید. این ناگفتن ابتدا به قصد تصرفناپذیری روایت است اما در ادامه راهش را گم میکند تا ما را در ناآگاهی رها کند. نمایش چاروسی ما را به محکمه میبرد، بیکه جرم و مجرم را بشناسیم. از چنین محکمهای، در نهایت بیتفاوت بیرون خواهیم آمد. و خروج خنثیِ تماشاگر، ضدیت آشکاری است برای اجرایی که تمام تلاشش، در رقص نور قرمز و زبان شاعرانه، برانگیختن مخاطب است.
مرور نمایش«چاروسی»؛ کارگردان: خسرو امیری
در ساعت ۴:۳۰ دقیقاً چه گذشته بود؟ نویسنده: زهره مولوی

رای منتقد: 0
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها