ذبیح هواخواه شاه و رضی مشروطهخواه است. هر دو در دوران استبداد محمدعلی شاه به اعدام محکوم شدهاند. قرار است میرغضب جلادشان باشد. پس در استخر مخصوص میرغضب زندانی میشوند و در انتظار برای اعدام هستند. آن دو در طول این انتظار با سیاه، مستنطق و فراشِ میرغضب برخوردهایی دارند. پس از مدتی طولانی، باخبر میشوند که میرغضب نخواهد آمد. او مرده است. ذبیح و رضی که از مرگ رستهاند، تمایلی به بیرون آمدن از استخر ندارند. آنجا میمانند و انتظار میکشند تا جلادی دیگر بیاید و ایشان را به مرگ نزدیک کند.
استخر یا حوض میرغضب، صحنهی رخداد وقایع در نمایش است که در ترکیب با کاراکترها و دیالوگها، ارجاع به عناصر نمایشهای ایرانی، بهخصوص تختحوضی را پررنگتر میکند. از طرف دیگر، از نام نمایش تا چینش کاراکترها، نحوهی ورود و خروج، تعدادی از دیالوگها و خط کلی پلات، شباهتهایی عامدانه با «در انتظار گودو» را مشاهده میکنیم. درنتیجه، آنچه پیشروی مخاطب قرار گرفته است را میتوان ترکیبی توامان آشنا و نامأنوس دانست. اگر بخواهیم به فرم تلفیقی این نمایش نامی اطلاق کنیم، «تختحوضیِ اشتباهی» گزینهی مناسبی است: انتظار ذبیح و رضی و موش و گربه بازی سیاه و مستنطق نمایشی است که این کاراکترها برای خودشان اجرا میکنند، بدون اینکه در جهان نمایش تماشاگر دیگری داشته باشند؛ نمایشی که برخلاف نمایشهای شادیآور نه برای جشن و شادمانی، که برای مرگ به اجرا درمیآید. از نظر شکل نیز نمایش «اشتباهیِ» این کاراکترها نه بر روی تختهای و بر روی حوض، که در داخل حوض اجرا میشود. وارونگی این اجزا، درنهایت قرار است با اتصال به شباهت نمایش با «در انتظار گودو»، نیستی و پوچی را وارد نمایش کند. اما باید پرسید که این تلفیق تا چه اندازه موفق است؟
این تلفیق از یک جهت موفق است. تا جایی که به استفاده از عناصر نمایش ایرانی مربوط میشود، اتفاقهای بصری و روایی جالبی در نمایش میافتد. حضور کاراکتر سیاه، درستترین استفاده و نمود را یافته است. سیاه به دلیل ماهیت خود که میتواند مسخره کند و تلخ باشد، صریح و ساده باشد و نقشههای کوچک بکشد و شعار دهد، به درستی شوخیهای جنسیتی و سیاسی سطحی نمایشنامه را ذیل خصلت کاراکتری خود انسجام میبخشد. درواقع، بخش زیادی از مفرح شدن لحظهها بیش از آنکه بر دوش دیگر کاراکترها و پلات نمایشنامه باشد، به سیاه برمیگردد. در عین حال، آنجا که قرار است به عناصر نمایش ایرانی عناصری «در انتظار گودویی» وارد کنیم این تلفیق موفق نیست، چراکه تمامی اشارات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را به کلیشههای موجود در هر یک از این زمینهها تقلیل میدهد تا درنهایت، «نیستی» تنها چیزی باشد که تماشاگر از کلیت نمایش درک کند. اینچنین است که مشروطهخواه تبدیل به اصلاحطلبی کمعقل، ترسو و لفاظ میشود، با اعتراف پایانی سیاه تمام تلاشهای تاریخی درجهت تغییر کمارزش شناخته میشود و درنهایت، همه جنازههایی متحرک پنداشته میشوند که منتظرند تا مرگ سر برسد، یا مستبدی دیگر. اینجاست که میتوان متوجه شد نگاه «پوچگرایانه» برای تلفیق با چنین نمایشی نامناسب است؛ در اینجا این نگاه نهتنها منتقد نیست، که ممکن است خواسته یا ناخواسته در خلاف جهت ساختارشکنی عمل کند.
«چشم به راه میر غضب» تلاش میکند تا با تلفیق گونههای سراسر متفاوت نمایشیْ شکل نمایش ایرانی را با زمان و حال اجتماعی امروز پیوند بزند، اما همین تلفیق است که نقطه انحراف و شکست نمایش را رقم میزند و برای مخاطب ناامیدکننده، نامفهوم و حتی برخورنده جلوه میکند.
مرور نمایش «چشم به راه میرغضب» ؛ کارگردان: حسین کیانی
گرفتار در عمق، در انتظارِ پایان روحوضی نویسنده: مهسا شیدانی

رای منتقد: 1
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها