مادر روی ویلچری در وسط صحنه و پشت به تماشاگران نشسته است. پدر در لباس یک سرباز وارد میشود. گریم، لباسها و نوع حرکاتْ شکلی شبحوار به شخصیتها دادهاند. مرد از ترکِ زن میگوید. رنجور و شاکی است که چرا زن بعد از پنج سال نتوانسته با مرگ دخترشان کنار بیاید و هنوز جوری نقش بازی میکند که گویا دخترشان در اتاق کناری زنده است. زن رنجور و شاکی است که چرا مرد پنج سال است هر روز این کلمات را تکرار میکند و از رفتن میگوید ولی نمیرود. زخم جنگ در وجود مرد عیان است، سخت میتوان به او اعتماد کرد. زن مدام الکل مینوشد و بیقراریاش، تماشاگر را نسبت به او مشکوک میکند. به نظر یکی از آن دو در سر حدات جنون به سر میبرد، حداقل یکی. صحنهی بعد، دختر در لباس سپید باله و لنزهای درخشان آبی همچون یک پری/جنّ وارد میشود و خبری از پدر نیست. شاکی است که چرا مادر بعد از پنج سال هنوز نمیپذیرد پدر رفته و در بیمارستان روانی است. به نظر در تلاشاند تا جنایتی را که در این خانه رخ داده، فراموش کنند؛ یکی از این سه شخصیت دیگری را سربهنیست کرده است، حداقل یکی را.
استراتژی اصلی اجرا، برقراری تناظری بین پیچیدگی موقعیت دراماتیک و پیچیدگی شخصیتها است. اجرایی که در آن نه اعتماد کردن به شخصیتها ساده است و نه به جهانی که در آن واقع شدهاند. خلق پازلی پیچیده از دنیایی جنزده که در آن مرز بین دیوانگی و اعتدال در حدی غیرقابل تمییز است که نمیتوان تشخیص داد تجربهی مالیخولیایی که شخصیت پشت سر میگذارد ناشی از موقعیتی است که در آن قرار گرفته یا زاییدهی ذهنیت اوست - بر او تحمیل میشود، یا او با ساخت آن از واقعیت کناره میگیرد - امری که شکلگیریاش منوط به ایجاد توازنی ظریف بین جزئیات علّی داستان و پیچیدگیهای شخصیتها است.
پدر و مادر با ظرافت نقش خود را ایفا میکنند؛ علیرغم محدویتهای نشستن روی ویلچر و بازی نسبتاً ایستای مرد، واجد سکونها و سکوتهایی بهغایت اکسپرسیونیستیاند که به واسطهشان واقعیت و توهم، اکنون و گذشته را در بودنشان احضار میکنند. طراحی صحنه، چارچوبهای متحرک فلزی که چند ردیف سیم خاردار رویشان کشیده شده است نیز در فضاسازی و انتقال پویاییِ حس و حال ناآرام و بحرانی اجرا مؤثر است. میرانسن بیش از تغییر حرکات بازیگران، بر تغییر این چارچوبها متکی است. متن ولی نسبت به کارگردانی عقبتر است. هر چند منطق دراماتیک خود را به درستی پیش میبرد ولی تا حدود زیادی پیچیدگی شخصیتها محدود میشود به تجربهی تروماتیکی که پشت سر گذاشتهاند و باریکبینی چندانی در پرداختِ دیگر ابعاد شخصیتها دیده نمیشود. این فقدان حساسیت در شماری از دیالوگهای کلیشهای و گلدرشت نیز نمود مییابد. ایدههای کارگردانی و وسواس و مراقبت اجرا از نشانههای خود ولی بر این کاستیهای متن میچربد و در نهایت قادر است جهان دیوانهای بیافریند که از لولای خود خارج شده است.
مرور اجرای «درها و دیوارها»، کارگردان: میلاد فرجزاده
زمان از لولای خود خارج شده است نویسنده: میثاق نعمت گرگانی

رای منتقد: 2
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها