پسری به امنیژیا مبتلا شده است و درنتیجه هیچچیز به خاطر نمیآورد. دوست او که دختری جوان است تلاش میکند تا گذشته را به وی یادآوری کند. دختر هرروز پسر را به کافهای میآورد که پیش از فراموشیِ پسر به آنجا آمده بودند. دختر از تماشاگران – مشتریهای دیگر کافه – تقاضا میکند به او کمک کنند تا پسر بتواند دوباره همهچیز را به خاطر آورد. فرایند ساده است: دختر به تماشاگران یک برگ کاغذ میدهد که روی آن تعدادی سوال نوشته شده است. آنها باید این سوالات را از پسر بپرسند.
نقطهی قوت نمایش تعامل اجراگران و تماشاگران است. درست است که سوالات از پیش نوشته شدهاند و تنها لازم است تا تماشاگران از روی آنها بخوانند اما هرکدام از مخاطبان شیوهی متفاوتی را پیش میگیرد: یک نفر تنها روخوانی میکند، فرد دیگر سوالات را در مدت زمان کوتاهی که دارد حفظ میکند و تلاش میکند تا سوالات را از آن خودش کند و یک نفر دیگر جزییاتی به هر سوال میافزاید که مسیر مکالمهی او را با پسر تغییر میدهد.
مشکل اما اینجاست که اجرا این تعامل را رها میکند، به پسر و دختر باز میگردد و تلاش میکند برای موقعیت کنونی پسرْ گذشته بسازد؛ نکتهای که اتفاقا کمترین اهمیت را در این شیوهی اجرایی دارد. تماشاگر دوست دارد شاهد پروسهی تلاش پسر برای یادآوری باشد که خودش هم در آن نقش اجراگر/یاد-آور را ایفا میکند. تبدیل شدن این فرآیند به یک بازی، در موقعیت مکانی درست خود است (کافه، جایی که آدمهای مختلف با داستانهای مختلف برای مدتی کوتاه با هم برخورد میکنند و آنچه مهم است حضور «کنونی» آنهاست). تماشاگر که چنین حضوری را فرصتی برای رویارویی مستقیم یافته است، دوست دارد ارتباطی را بسازد، ارتباطی که یکسوی آن فراموشی پسر است و سوی دیگر سوالاتی در دست او، سوالاتی که میتواند هرجور دوست دارد آنها را از پسر بپرسد وخودش را به مثابه عنصری تعیین کننده در نمایش به حساب آورد. با این وجود تمام امکانات و موقعیت مناسبی که برای پاسخگویی به این شیوه پیریزی شده است با پرتاب کردن تماشاگر به داستانِ چگونگی فراموشی گرفتن پسر، خاموش و روشن کردن نور کافه به عنوان نورپردازی (برخورد با نور کافه همانند برخورد با نور پروژکتورهای یک سالن نمایش)، و پخش و قطع موسیقی در لحظات «اوج»، به همراه حجم زیادی از احساساتگرایی و داد و فریاد، بیننده را از آنچه پیش روی اوست دلسرد میکند.
«امنیژیا» موقعیت بسیار خوب رویارویی اجراگران و تماشاگران را به دلیل تمایل بسیار به داستانپردازی کنار میگذارد و دقیقا از همین نقطه شکست میخورد؛ نمایشی که مکان اجرای خود را کافه انتخاب میکند و نه یک سالن تئاتر و از تماشاگران میخواهد وارد تعامل با موقعیت شوند و به حضور این بینندهها اهمیت میدهد، مصالح اولیهی خود را برای تئاتری بنا میکند که تمایل دارد تعاملی (تر) شود و از حضور و رابطهی بدنها با یکدیگر و مکان به مثابهی فضا به بهترین شکل استفاده کند اما «امنیژیا» در عوض تمام امکانات اجرایی خود را نادیده میگیرد و از موقعیت اصلی خود دور میشود. همین تغییر مسیر چرایی بزرگی در ذهن مخاطب میسازد؛ دربارهی آنچه به تماشایش نشسته است و از او درخواست شده است تا در فرایند آن دخالت کند. این چرایی به پاسخ درخوری نمیرسد و سبب میشود تا تماشاگر درنهایت و بهسادگی نمایش را فراموش کند.
۱- گونهای از اختلالات حافظه. ناتوانی ناقص یا کامل در یادآوری تجربههای گذشته.
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها