نور، چشم هملت سفیدپوش را میزند. هملت داستان سفری را تعریف میکند که قصد داشته انجام دهد و محتوای چمدانش را یکی یکی بیرون میآورد. چراغ قوه، لیوان رویین، آبکش، ماشین و درنهایت خانواده. سفر با مرگ پدر متوقف میشود و پس از فهمیدن ماجرای قتل، هملت تصمیم میگیرد بازگردد و نمایشی برای عمویش اجرا کند.
اشیاء بر صحنهی تئاتر میتوانند از آنچه هستند (چه به لحاظ ارزش و چه به لحاظ کاربرد) فراتر بروند. تکه پارچهی مستعملی بر شانههای بازیگر واقع در صحنه میتواند شنل مخملینی باشد که حکایت از پادشاهی دارد و چهارپایهای میتواند کوهی باشد که بازیگر با قدم گذاشتن بر آن بر قلهاش گام میگذارد. اشیاء در تئاتر سازندهی واقعیتی نمادین هستند که یک اجرا به یاریشان قادر است معنا پذیرد.
در هملت، شاهزادهی اندوه، اشیاء هویت اثرند. کل نمایش داستانی است که با بازی گرفتن اجراگر از اشیاء بازگو میشود. قلمروی اجراگر به میز و چمدانی پر از خردهریز محدود است اما با کنترل این فضا، بازتعریف روابط و کارکردهای ابزارش کرانههای اجرا را به ورای محدودهی فیزیکی صحنه گسترش میدهد. حتی صدای بازیگر نیز در ساخت این واقعیت نمادین کاربرد دارد. در جایی بارش برف و آب شدن یخها را میسازد و در جای دیگر صدای راوی-هملت. اما ماحصل این تأویلها، در سالن بزرگی که تعداد کثیر صندلی تماشاچیان، با میز کوچک بدقواره و بازیگر پشتش نسبت خندهداری پیدا کرده است چیزی بیشتر از تماشای ملغمهای از چیدمان کثیف و زشت و عروسکبازی ضعیف نیست که یک شاهکار ادبیات نمایشی را به شکلی بیمعنی و بیرحمانه مثله کرده است. شاهزادهی اندوه اقتباسی از تراژدی هملت است و اندوهبارترین و تراژیکترین اتفاقش آن است که در حالیکه هشت سال از اجرای اولش میگذرد دستاندرکارانش زحمت هیچ تغییری را در متن و شیوهی اجرا به خود ندادهاند.
کارگردان، بازیگر و نویسندهی نمایش هملت شاهزادهی اندوه که هر سه از چهرههای پرآوازهی تئاتر ایرانند برای تماشاگر همانقدر در پرداخت اجرا انرژی گذاشتهاند که یک هنرجو باید برای ارائهی یک اجرای کلاسی برای همکلاسیانش در یک واحد عملی انرژی بگذارد. طراحی صحنه شلخته است و فکری برای محدود کردن دایرهی دید تماشاگر در فضای بیدلیل بزرگ صحنه نشده. نورپردازیها خامدستانه و آزاردهندهاند. در جایی از نمایش هملت داستان جنایی قتل پدرش را تعریف میکند و با نور چراغ قوهای که بر صورتش میاندازد سعی میکند فضا را با داستان هماهنگ کند؛ سپس با همان نور خوابی را که پیشتر درمورد سایهای در تعقیب خودش دیده تعریف میکند و ظاهرا هیچیک از عوامل متوجه سایهی اجراگر که بر دیوار پشت سرش میافتد و پتانسیل کاربردیش نبوده. تمام این سهلانگاریها و بیتوجهیهای آشکار منتهی به این شدهاند: صحنهای که حتی علیرغم ضعف متن میتوانست با دقت، هوشمندی و جزئیات جولانگاه چشمنوازی برای نگاه مخاطبان باشد تمام و کمال از دست میرود.
*عنوان از کتابی به همین نام نوشتهی ژان بوردیار
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها