اجرا در یک سمت مقابل تماشاگران، روی بستری و با پشتی سفید اتفاق میافتد. در سمت راست، بیرون از زمینهی سفید تابی چوبی آویزان است. یک زن بالغ سیاهپوش و یک دختربچه سفیدپوش در میانهی صحنه ایستادهاند. در اولین مواجهه و مقایسه دو سن مختلف یک جنس مونث درمیابیم همهچیز بناست تا در خدمت این دو قطب قرار بگیرد. دو قطبی که بدون هیچ خط ربطی به راحتی میتوانند شروع، پایان و میانهی یک اجرا باشند. این دقیقا به همانی میماند که اساس هستی و هرچیز منفک از آن بر پایه تضاد عظیم سیاه و سفید بنا شده است. با انتخاب این نقطه اتکای مستحکم، اجرا با خیال راحت شروع به پرداخت خود حول آن میکند. از آنجایی که اجرا خطی داستانی را دنبال نمیکند و فراز و فرودی در آن نهفته نیست شروع به گسترش خود در عرض میکند و با نقطهگذاریهایی که در این مسیر انجام داده است به تماشاگرش میفهماند احتیاجی به حرکت طولی و نشان دادن یک سرانجام ندارد و همین که وجوه مختلفی از زندگی یک زن (احتمالاً نوستالژیک برای اجراگر بالغ) در دو برهه را به نمایش بگذارد کفایت میکند. فضای خالی مابین نقاط عطف اجرا با زبانی که اجرا برای خود برگزیده است یعنی زبان حرکتی پُر میشود. مبنای طراحی حرکت بر تکنیک گسترش-کاهش بنا شده است که سادهترین نمود آن در قدمروهای اجراگران بر صحنه قابل مشاهده است. برای مثال(n) قدم به جلو، (n-۱)قدم به عقب، ((n-۱)-۱) به جلو و الیآخر. مابقی طراحیهای حرکتی هم در همین سطح ساده اتفاق میافتد. اما موضع طراح در نسبت با این سادگی مشخص نیست. زمانی که به هرحال از زبان اشاره و تمثالهای زبانی خودساخته چه در ساحت اجرا چه در طراحی حرکت استفاده میشود با پیچیدگیای برای فهم این زبان مواجهیم. پس قرار دادن حرکات در تکنیکهای روتین حرکتی بدون هیچ تلاشی برای پنهان کردن تکنیکها، طراحی حرکت را به ورطهی بلاهت و پیشپا افتادگی میاندازد. اینجا اجرا به راحتی با تکیه بر همان تکیهگاهی که صحبتش رفت میتواند بلاهت خود را به گردن عنصر کودکانگی در اجرا بیندازد. که حتی در آن صورت هم قابل توجیه نیست زیرا خودِ کودک و کودکانگی به واسطهی طراحی حرکت مورد استهزا قرار گرفتهاند. بدن خالص کودکانه گریزان از هر چهارچوب احتمالی است که برایش تعریف شود و جبر طراحی حرکت بر بدن کودک، تنشی کودکانه را به او تزریق میکرد که برای تماشاگر هم مشهود بود. تنها زمانی به بدن واقعی کوکانه نزدیک میشود که زیر نور رنگی در گوشهای از صحنه در حالیکه هدفون به گوش دارد با ریتم موزیکی که ما نمیشنویم رقص کودکانهی خود را انجام می دهد.
نور به یک عنصر حیاتی در این اجرا بدل شده است. از اینرو که بخشی از بار عظیم فضاسازی را (در کنار موسیقی) نورپردازی و تم رنگهایی که در آن بهکار رفته است به دوش میکشد و حتی به تنهایی متصل کننده نقاط عطف اجراست. عنصر دیگری که جای درستی در اجرا برای خود یافته ویدیو مپ است. ویدیو تقریباً از همان اوایل اجرا تصویرش بر صفحه سفید انتهایی میافتد و بهنظر میرسد با قدمهایی که اجراگران بر صحنه برمیدارند ردی از آن بر صفحه بهجا میماند و در نهایت بافتی تار و پود مانند تشکیل میشود. در واقع این تصویر به نوعی مکمل بخش ویژوال اجراست که مانع و سکوی پرتابی برای آن نیست. بودنش صرفاً در کنار اجراست و تقویتکننده بخش بصری آن.
پی نوشتار: در جایگاهی که اجرا خود را در آن قرار داده است (با احتیاط آن را پرفورمنس آرت بنامیم) هر نکتهی مثبت توامان میتواند نقطهی ضعفی برای آن باشد و بالعکس. این اتفاق در هر نگاهی چه کل به جزء و چه جزء به کل، حادث میشود.
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها