نویسندهای گوشهی صحنه نشسته است و آدمهای قصه/نمایش در جبر سرنوشتی هستند که او برایشان مقدر میکند. داستان او در زمان وقوع جنگ میگذرد. پدر کارگر معدن است و از قِبَل جنگ سود میجوید، بیخبر که تنها پسر او باید عازم جبهه شود. سرباز ارتش برای احضار پسر سر میرسد؛ خانوادهاش که معتقدند پیش از این بهای جنگ را پرداخت کردهاند، در برابر این فرمان مقاومت میکنند.
سالن اصلی تماشاخانه مولوی به شکل دوسویه چیدمان شده است. شیوهی اجرایی بر پایهی فاصلهگذاری است. یکی از مرسومترین فرمهای روایی که به واسطهی حضور شخصیت «نویسنده» در اثر، شکل میگیرد. روایت در دو لایه میگذرد. لایهی اول بین اشخاص داستان/نمایش و لایهی دوم بین اشخاص داستان/نمایش و شخصیت نویسنده. در این اجرا، نویسنده که فردی واقعی است در قالب یک «تیپ» تصویر شده است و مابقی که وجودی ذهنی دارند به «شخصیت» شدن، نزدیکاند. مسئلهای که جهان اثر را باسمه میکند برخورد شعاری شخصیتها با نویسنده است که در خلال صحبتهایشان بناست جبر جنگ/داستان نکوهش شود. گو که در این ارتباط، اشخاص داستان مردم هستند و نویسنده، نهاد قدرت (همان برپاکنندهی جنگ). اما وجود چنین مناسبتی بین آنها منجر به برکشیدنِ آشکارِ لایههای معناییای شده است که در نهایت مخاطب را منفعل میکند. شخصیتها نمیتوانند چون پرومته در برابر نهاد قدرت عصیان کنند. هر چه هم که آنها با نویسنده در بیفتند، ما میدانیم که در نهایت هر چه نویسنده بگوید باش، میشود. بنابراین رویارویی آنها موجب شکلگیری تعلیقی در کنش نمیشود.
تصویری که «مایکلفسکی» از جنگ میسازد، چیزی جز نگاه موزهای به مقولهی جنگ نیست. وجود کلیشههای مرسومی که موقعیت را برای شخصیت پروتاگونیست تنگتر میکنند تا نگاهِ ضدجنگ ملموستر شود: تمنای معشوق، عجز مادر و پدر سالخورده، رسیدن نامههای عاطفیِ پدرانه از جبهه، نقص عضو خود پسر و... چیزی که بیش از این عناصر به این نگاه موزهای دامن میزند انتخاب کشور روسیه (یا لهستان؟) برای زمین این روایت است. اجرا نتوانسته است نگاهاش را به اقلیم روایتاش نزدیکتر کند؛ به بهانهي جهانشمول بودن، تنها در بازسازی سطح آداب مانده است. همان آدابی که آنها را به ادبیات ترجمه/خارجی میشناسیم. در چنین فضای باسمهای بازیگر نمیتواند بازی باورپذیری داشته باشد و در نهایت تصنع همهی عناصر را از متن تا طراحی و بازی دربرمیگیرد.
در برابر اثر ضدجنگی که «تنها سویهاش» نکوهش جنگ است، بی آن که شرایط اجتماعیای را که در آن جنگ وقوع مییابد، ترسیم کند؛ پرسشی مطرح است: وقتی ارزشهای سرزمین و دشمن در پرداخت مغفول میماند، چگونه میتوان در فضایی خنثی از آرمان -که خاصهی شرایط جنگ است- با پروتاگونیست که میخواهد/نمیخواهد به جنگ برود همذاتپنداری کرد/نکرد؟ ما پیشاپیش میدانیم که جنگ بد است و آرمان میتواند از ریخت بیفتد، ولی یکصدا بودن شخصیتها در نکوهش جنگ، موقعیت دراماتیکی در مواجههی با آن خلق نمیکند.
مرور نمایش «مایکلفسکی»؛ کارگردان: حسین ناظمیانپور
سربازانِ تکصدایی نویسنده: زهره مولوی

رای منتقد: 1.5
ارسال دیدگاه
دیدگاهها
sohpziaztb 7 ماه پیش ( ساعت 6 : 26)
Muchas gracias. ?Como puedo iniciar sesion?
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها