خانوادهای عزادار در حال آماده شدن برای مجلس ختم هستند که یکی از دختران قهر میکند، دختر دیگر برای تست گریم آفیش میشود، پسر دلضعفه میگیرد و خدمتکار خانه پول لازم میشود. اینها باعث میشود تا هرکدام برای رسیدن به خواستهشان رازی از دیگری را برملا کنند. پدر خانواده هم که چندی است در بین آنها نیست احضار میشود و به این بازی زیر و رو کشی دامن میزند.
صحنه دو بخش دارد: محوطه بازی و حاشیهی آن. محوطهی بازی با یک ریسمان نوری که به شکل مستطیل روی زمین قرار گرفته است از حاشیه جدا میشود. در حاشیه صندلی و بطری آب برای استراحت بازیگران تعبیه شده است و هرکدام از بازیگران که از محوطه خارج میشوند از نقش خود هم خارج میشوند. درواقع صحنه و پشت صحنه هر دو نمایان اند. بیشتر مواقع بازیگران بدون اینکه لب بزنند صدایشان از بلندگوهای سالن پخش میشود. اینطور به نظر میرسد که صدای ذهنشان را میشنویم. پدر و معشوقهاش (که همان معشوقهی سابق پسر هم بوده است) از دنیای مردگان به جهان نمایش ورود میکنند. کت و شلوار راهدار عمودی و چادر و روبنده به تن دارند و پدر دم شیر هم به همراه دارد. این عناصر کوچک در کنار یکدیگر ارجاع به فضایی را موجب میشوند که اجتناب از آن غیرممکن است. با اینکه فضاسازی یادآور نمایشهای تعزیه است اما داستان سمت و سویی دیگر دارد. این مخلوط ناهمگن- که اجزایی قابل تفکیک دارد- مداماً ذهن را به سمت جایگذاری عناصر داستانهای تعزیه بهجای عوامل و عناصر روی صحنه سوق میدهد. این در حالی است که تطابقی بین آنها پیدا نمیشود یا پیدا و گم میشود. پارادوکس جالب توجهی است؛ با اینکه گیجکننده و گاهی هم ملالآور میشود اما به هرحال تماشاگر را دنبال خود میکشاند. نمایشنامه هم برای اینکه همراهی تماشاگر را با خود داشته باشد از ریتمی ضربان دار بهره برده است. پیشبینی نمایشنامه در راستای مغاکهای ملال که بر سر راهش قرار دارد درست از آب درمیآید و لحظاتی که روایت به تکرار افتاده است برگ جدیدی رو میکند. حجم بیشتر این شگفتی آفرینی به عهدهی پسر است که نمیتواند زبان خود را نگه دارد و رازهای مادر را برملا میکند. ایجاد شدن تنش جدید نیرو محرکهای برای پیشبرد دقایقی جدید در نمایش میشود تا مغاک بعدی و تنش بعدی و نیروی بعدی. اما دستکاری های این چنینی در شکل اجرایی چندان جوابگو نیست. اجرا هم که سعی دارد خوش ریتم و با ایدههای نو در خودش پیش برود، عناصری را کنار یکدیگر میگذارد که لزومی بر بودنشان حس نمیشود؛ مانند حرکات کُند و سریع بازیگران، گفتن تک جملاتی از دیالوگها از زبان خودِ بازیگران، پذیرفتن نقش مادر توسط یک مرد و چیزهایی از این دست. در بین تمامی این تکهها یکیشان با وجود اینکه در ابتدا نامطلوب مینماید اما هرچه به سمت انتهای نمایش پیش میرویم دیدنیتر و دلچسبتر میشود. پدر با دم شیر و لهجهای که دارد و میکروفونی که تمام مدت با آن دیالوگهایش را ادا میکند انگاری از دل نمایشی ایرانی و کنار سن تعزیه به دنیای این تئاتر آمده است. تنها عنصری هم هست که در پایان نمایش میتوان با قطعیت نسبی گفت که همان شیر عزادار تعزیه است که در آخر واقعه کربلا کاه بر سر میریزد. از همین رو است که حس نزدیکی بیشتری را القا میکند.
نَسَخ با وجود خلاقیتی که در کشاکش شکل و روایت اجرا به خرج داده با این حال نَسَخ مانده است و نیاز دارد جای خالی اجرا را حال با ورود یک عامل سوم یا پافشاری بر یکی از دو عامل موجود پُر کند.
مرور اجرای «نسخ»؛ کارگردان: امیرحسین غفاری
ناجورچین! نویسنده: بهنام دارابی

رای منتقد: 2.5
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها