«اُسلو» نقبی به پشت صحنهی تلاشهای چند دیپلمات و سیاستمدار نروژی، فلسطینی، اسرائیلی و آمریکایی است که زمینهی دیدار رودرروی سران «ساف» و رژیم صهیونیستی را در ۱۹۹۳ میلادی فراهم کردند. نمایش همانقدر دربارهی سیاست است که دربارهی این آدمهاست. نه در پی کاویدن پیامدهای این دیدار، بل چگونگیِ قمارِ ممکن شدن آن را روایت میکند و بیش از آنکه با سنگ محک تاریخ، شخصتهایش را قضاوت کند، به آنها فرصتِ درافتادن با تاریخ را میدهد، ولو با لکنت و هرچند عبث.
سیاست اجرا در به صحنه بردن نمایشنامهای سیاسی که نه تنها رئالیستی است بلکه فراتر، براساس ماجرایی واقعی نوشته شده، مبتنی بر اتخاذ گسستهایی است که بیش از همه گذر از رئالیسم را استراتژی محوری خود قرار میدهد؛ هم در زبانها و هم در بدنها. این دراماتورژی جاهطلبانه که نقطهی قوت اصلی اجراست، متنی مملو از دیالوگ و جدلهای زبانی را به سلسلهای از فیگورها، ترانهها و جابهجاییهای تند و مدام شخصیتها در گسترهی صحنه ترجمه میکند.
شخصیتها گاه از روی استیصال و فقدان زبان مشترک، گاه برای کناره گرفتن از ارتباط و گاه از روی خشم یا وجد ترانه میخوانند؛ ترانههایی به زبانها و گویشهای مختلف. این ترانهها و صحنههای موزیکال واجد دو کارکرد کلیدی در اجرا هستند. نخست آنکه در تضاد با صداقتِ زمختِ درام سیاسی قرار میگیرند و رندانه اذعان میکنند عاری از هرگونه تعهد نسبت به اصالت پرداخت رئالیستی تاریخاند. از سوی دیگر منجر به هیچ تغییری در آگاهی شخصیتها نمیشوند و تظاهر به نویدبخشیِ هیچ ویژگی آرمانشهریای نمیکنند تا زمینهی آشتی و مصالحهای بین افراد یا گروهها را ممکن کنند. این در راستای همان سیاست اجراست: در ساحت تاریخ و پهنهی خاورمیانه، گویی حتا وقتی زیر پای واقعیّت خالی میشود، سازشی حاصل نمیشود.
شخصیتها چه با فیگورها (تنها) و چه در حرکات (میزانسن) همچون قطبهای آهنرباییها هستند که مدام در حال جذب و دفع یکدیگرند. حتا مرکز صحنه نیز واجد نوعی نیروی گریز از مرکز است و پیوسته شخصیتها را به گوشههای صحنه میراند. گویی مرزهایی ناپیدا، این تَنها و کالبدها را دربرگرفتهاند و همچون موضوع چانهزنیشان، خود این مرزها و حریمهای فردی، امکان ارتباط را مدام به تعویق میاندازد. این موقعیت و همچنین شمار زیاد بازیگران، نوعی آنتروپی در صحنه میآفریند و مدام تشخیص مرز خودی با دیگری را برای شخصیتها (و تماشاگران) دشوار میسازد و موجب میشود دیپلمات نروژی همانقدر غیرقابل اعتماد باشد که سیاستمدار آمریکایی.
هر چند هر یک از تمهیدات اجرایی فوق به طور منفک درست اعمال شدهاند ولی در ترکیب نهاییشان، فقدانی اساسی محسوس است: فقدان پیچیدگی. اجرا بنا بر رویکرد خود نه تنها از اتکا بر دیالوگمحوری کاسته، بلکه شخصیتها را تا حدود زیادی بدل به تیپ کرده است و آمریکایی، رئیسجمهور، مسلمان و... را بنا بر ویژگیهای تیپیکشان تصویر میکند. رویکردی که به درستی اتخاذشده، که چرا بیانگر تاریخ تهنشینشده و عمومیّت سیاسی این تیپها و پیشانگاشتههاست؛ مسئله ولی اینجاست که میزانسن و وجوه بصری اجرا نتوانسته پیچیدگیهای شخصیتها، جدلها و کنایههای زبانی کنارگذاشتهشان را جبران کند و در نهایت فیگورها و آرایههای تنانهی اجراگران سادهتر از ابعاد و پیچیدگی شخصیتها، خاطرات و زخمهای آنهاست. بدنها و حرکات و ترانهها، اتمسفر آفریدهاند، ولی سادگی و صراحتشان نتوانسته جایگزین ریتم درونی شخصیتها باشد.
مرور اجرای «اُسلو»؛ کارگردان: یوسف باپیری
بیانگریِ لُکنت نویسنده: میثاق نعمت گرگانی

رای منتقد: 2.5
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها