صدای پدر بیماری را میشنویم که در واپسین دم حیات به شش پسرش وصیت میکند. خواست اصلی او پاسداری از سرداب متروکهای است که فرزندانش را در تمام این سالها دور از چشم دیگران در آن بزرگ کرده است. پدر مصرانه تأکید براین دارد که اصل اساسی در حفاظت از سرداب دوری از آدمها و مشخصاً پرهیز از نزدیکی با زنها است. آنچه پس از مرگ پدر شاهدش هستیم شکلگیری فضایی پادگانی و مملو از ظن و پنهانکاری در روابط بین برداران است. جنسیّت غایب در جو امنیتی و تاریک سرداب، موضوع و ابزار رقابت و قدرت، و داشتن اطلاعات از خیانت دیگری به وصیّت پدر، زمینهی دستیابی به جایگاه مسلطتر در سلسلهمراتب درون سرداب و پدرتر بودن است.
در صحنهی یکسویهی سالن انتظامی دو ردیف دیوار کاهگلی کوتاه با چندین مدخل میبینیم. جلو، بین و پشت این دیوارها مکانهای بازی شش برادر است. ارتفاع کوتاه دیوارها و سرداب تغییراتی در بدن شخصیتها ایجاد کرده است، نوعی خمیدگی و انحراف که البته با شیوهپردازی بسیار در حرکات همراه است: دستها، هم ساعدها و مچها گاه از شکل افتادهاند و گاه مدام همچون رَپِرها حرکت داده میشوند. در لحظات پرتنش، حرکات مدام تکرار و یا به صورت آهسته اجرا میشوند. این شیوهپردازی در زبان نیز اعمال میشود. به غیر از برادر لال، سایر برادران به زبان تهران قدیم صحبت میکنند. این دیالوگهای آهنگین، غنایی به زبان شخصیتها میدهد که در تضاد با موقعیتها و موضع اجرا است. این تنهای محذوف که فقدان سرمایهی زبانی قرار است آنها را ناگزیر به تلاش اکسپرسیونیستی در پی ایجاد تأثیرهای معانی بیانی و تصویریِ همراه با خشونت از طریق بدن و اندامشان کند، مسلح به ابزار بیانی زبانی قدرتمندی شدهاند.
خواست پدر نه تنها مانع هستی اجتماعی آنها بلکه مانع هستی بیولوژیکیشان است. نه تنها بازدارندهی بخشهایی از وجود انسانی بلکه بازدارندهی ساختار غریزیشان شده است. روندی که تماماً از آنها یک دیگری ساخته است (معمولاً از آدمهای بیرون سرداب با واژهی «آدمیزادها» یاد میکنند، گویی خودشان آدم نیستند). آنها نمادی از اقلیتهای جامعه هستند (از طبقه و جنسیت گرفته تا قومیّت و حاشیهنشینان)، گروههایی که مازاد سرکوب جامعه، نوعی توزیع کمبود در جمعشان ایجاد کرده و آنها را در مقابل هم قرار داده است. به عبارتی در سرداب، لذت و واقعیت رابطهای بهغایت آنتاگونیستی دارند، امری که در کنترل مضاعف لیبیدو و مشخصاً میل و رابطهی جنسی نمایان میشود و اتفاقاً همه چیز را جنسی میکند. جنسیّت به کیسه، ژل و سروصدایی مشکوک، تاریکی و همه چیز سرایت کرده است. ظرفیتی که اجرا بهرهی لازم را آن نمیبرد. تقلیل لیبیدو و لذت در خود سرداب میتوانست مکانمند شود و خود فضا فراتر از زندان کنایه از زهدان باشد. سرداب صحنه ولی بدل به یک فضا نمیشود و محدود به پسزمینهای باقی میماند که بازیگران جلویش حضور مییابند. بازیگرانی که اجرای یکدستشان نقطهی قوت اجرا است. نورپردازی ضعیف (که اتفاقاً وجوه اکسپرسیونیستی اجرا امکان مانور زیادی به آن میداد) و تقلیل مدام میزانسن به دوئلهایی از زد و خورد ولی توانایی بازیگران را تحت شعاع خود قرار میدهد و در نهایت ما با نمایشی مواجهیم که گرامر اجرایش به دقت دغدغههای سیاسی-اجتماعیاش نیست.
مرور اجرای «روز حشر، چهار متر و شصت سانت زیر زمین»؛ کارگردان: حمیدرضا محمدی
اروس و سرداب نویسنده: میثاق نعمت گرگانی

رای منتقد: 1.5
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها