هنرجویان نقاشی، کج و معوج روی صندلیهای یک کلاس نشستهاند. به دلیل فرم صندلیها، بدنهایشان شکلهایی از ریخت افتاده به خود گرفته است. در صحنه به جز صندلیها و سطل زباله چیز دیگری دیده نمیشود.
«شیهیدن» از عنوانش شروع میشود. مصدری از فعل شیهه کشیدن است؛ مصدری ساختگی. ساختگی بودن از عنوان به سطوح روایت و اجرا نیز سرایت میکند و تمام لحظههای آن برای انتقال مفهوم (یا مفاهیم) ساخته میشوند. به عبارت دیگر، فرم روایی و اجرایی «شیهیدن» سعی دارد ما را به عنوان مخاطب در برابر یک جهان ساختهشدهی تئاتری قرار دهد. جهانی که در آن روایت بر درام غالب است. با این شیوه، شیهیدن تلاش دارد نه عواطف که تفکر را درگیر کند. هنرجوها شیهه میکشند، معلم نقاشی را تمسخر میکنند، دست به اعتراض میزنند و در نهایت مردی که در طول نمایش گهگاه از سطل زباله بیرون میآید را با سفرهای که همگی دورش نشستهاند، قربانی میکنند. در طول این اتفاقات و با توجه به نبود روایتی دراماتیک، دو چیز اهمیت پیدا میکند: زبان و بدن؛ دو مؤلفهای که به نظر میرسد اساس «شیهیدن» را شکل میدهند؛ امّا با چه شیوه و کارکردی؟
بدن دفرمهی هنرجوها از ابتدای نمایش نشان از نامتعادل بودن جهانشان دارد. این نامتعادل بودن، به نظر قرار نیست در هیچ نقطهای به تعادل برسد. دویدن هنرجوها روی صحنه، بینظمی مداوم و فریادها و زمینخوردنهایشان، همگی انگار قصد دارد از همان جهان پرآشوبِ بینظم خبر بدهد اما نکته اینجاست که بدنهای دفرمه با جدا شدن از صندلی به حالت عادی باز میگردند. آیا مرزی در این فرمه/ دفرمه بودن وجود دارد؟ هرچند در مقطعی از نمایش هنرجوها ادای شیهه کشیدن را درمیآورند، امّا این ادا -و نه بازنمایی- نشانی از اسب شدن در خود ندارد و هیچ نشانهای از استحاله یا مسخ ارائه نمیشود. درنهایت شیهیدن و اسب شدن فارغ از معنا میشوند. آنها اسب میشوند تا بتوانند بر نظم کلاس و بدنهای ناتوان در اعتراض به حکم معلم غلبه کنند؟ یا صرفاً ادایی است در کنار دیگر اطوارهایی که بدنها به خود میگیرند؟ در اسب بودن و شیهه کشیدن چه چیزی وجود دارد که آنها قصد استحاله شدن به آن را دارند؟ در این نقطه، لولایی بین بدن و زبان شکل میگیرد. ناتوانی فرمهای بدنی در کنار زبان الکن و نامفهوم هنرجویان، «شیهیدن» را به تمرین ایدههایی هنوز در حال تمرین بدل میکند. چرخش زبانی از محاوره به کهن، لکنت بیپایان مردِ سطلِ زباله و ناتوانی معلم در تفهیم پرسپکتیو تکنطقهای در بستری ارائه نمیشوند تا از آنها معنایی تولید شود و در نتیجهی نبودِ بستری برای ارائه، زبان، معنا و کارکرد اجراییاش را از دست میدهد. معلم ناتوان از تفهیم است چون به نظر میرسد سواد ارائهی موضوع را ندارد و همهی اینها در منطقی درونماندگار و برساخته از جهان اجرا شکل نگرفته و بار مفصلبندیشان بر دوش نظریههایی فلسفی خارج از متن اجرا میافتد که در میان لکنتها، بازیگران به زبانی ژارگون به آنها اشاره میکنند.
«شیهیدن» به مصرف نظریه دچار است؛ میخواهد فلسفه را با تئاتر ارائه کند اما آنقدر چرخهایش در زمین گِلآلود نظریه گیر کرده است که توان قالببندی آن را با خود تئاتر ندارد. «شیهیدن» بیش از آنکه خودش حرفی برای گفتن داشته باشد، نقد/ نوشته/ تحلیلهایی که بَر/ برایش نوشته شدهاند با مخاطب حرف میزند.
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها