شش جوان دربارهی توپی حرف میزنند که حین بازی فوتبال از دست دادهاند. همگی دنبال گربهای هستند که با سرش توپ فوتبال بسازند. مشکل اما ناتوانی در شکار گربه است. کلهی گوسفند را امتحان میکنند ولی پوزه دارد و خوب روی پا نمینشیند. زنی چرمپوش و شلاق به دست وارد میشود. سعی میکند سگ شدن را به آنها آموزش دهد تا بتوانند گربه شکار کنند. آموزشها نتیجهای نمیدهد. تصمیم میگیرند سر یکی از خودشان را به عنوان توپ استفاده کنند. سر که آماده میشود، بحرانی تازه شکل میگیرد: سه به دو نمیشود بازی کرد.
در ابتدا چیزی جز یک جفت آجر دو سوی صحنه که با آنها گل کوچیک میزنند دیده نمیشود. دو سویه بودن بهنظر انتخاب درستی برای القای کوچه است و علاوه بر آن تماشاگران بر فضا احاطه دارند. برای نزدیک شدن به آدمهای نمایش، شکل گفتاری و شمایل ظاهری اولین چیزهایی هستند که میتوان سمتشان رفت. جوانهایی دهاندریده، فحاش و عصبی که ابایی از گفتن رکیکترین الفاظ ندارند و به شدیدترین شکل ممکن یکدیگر را کتک میزنند. اما بوقی که مدام روی فحشها میآید؛ میخواهد سانسور را دست بیاندازد و به سخره بگیرد؟ فراری رو به جلو است تا بتواند اجرا را از خط قرمزها عبور دهد؟ بهنظر مخلوطی از هر دوست. طبقهای حاشیهنشین و بیکار که کارشان گُل کشیدن و فوتبال بازی کردن است. و قتل از دل همین روزمرگی پیشپا افتاده بیرون میزند.
بهنظر میرسد وحشی میان واقعیت روزمره و توهمات ناشی از مواد مخدر (گل) میگذرد. بیمعنایی بیش از پیش در گفتوگوها که مدام دچار تغییر فاز میشوند خودنمایی میکند و این وضعیت تا فضای اجرا هم کشیده میشود. تحولی که با ورود زنِ اغواگرِ دیگرآزار رخ میدهد مرز پررنگی میان واقعیت روزمرهی آنها با دنیای ذهنی جمعیشان میکشد.
وحشی پر از خشم است.از میلهایی که حتا فرصتی برای تلاشی ناموفق جهت ارضایشان نبوده. عصبیت در سرتاسر اجرا رخنه کرده. عصبیتی که با بوقهای مکرر منحرف میشود و ماجرا را در حد خندیدن به الفاظی که در جمع تابو است تقلیل میدهد. زبان به مرور وسیلهای میشود برای قلقلک دادن مخاطب و آن شکل رادیکال اولیهاش از کف میرود. یک جور هیاهو برای هیچ که بهنظر قرار است در نهایت همین باشد. زبان میخواهد خشونت موجود در سطوح مختلف اجرا را میانجیگری کند. لولایی که اجرا روی آن بچرخد تا به تدریج لایههای زیرین نمایان شوند. اما دچار لغزش میشود. خشونت در سطح کلامی و فیزیکی باقی میماند. شلاقی که روی بدن خطی نمیاندازد مدام خشونت را از همان سطح اولیهاش هم دورتر میکند. آنقدری دور که از آن تنها عصبیتی باقی میماند که سیستم درونی وحشی را نه تنها دچار تزلزل نمیکند بلکه مدام شانه به شانهی اشکال مختلف قدرت ـ چه بیرونی مثل خطوط قرمز و سانسورهای مختلف. چه درونی شبیه رام شدن مقابل زنی که انگار قدرتی مطلق دارد ـ جلو میرود. مقابلش سر خم میکند و در نهایت به آن تن میدهد.
وحشی جسور است. چه در شیوهی اجرا، چه در متن و بازی و صحنهای که اکثر اوقات چیزی جز بدنهای عصبی در آن وول نمیخورد. اما ناتوان در رسیدن به عمق اعصاب خشنی که هر لحظه ممکن است منفجر شود.
مرور اجرای «وحشی»؛ کارگردانان: امیر ساعتچی و حسین عباسپور
«به سراغ وحشیها که میروی شلاقت را فراموش نکن!!» نویسنده: حسین نیرومند

رای منتقد: 2
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها