تعدادی جوان در سفری به کویر برای رصد ستارگان با یکدیگر همراه شدهاند و در خلال آن برای گذران وقت بازی میکنند. بازی آنها از این قرار است که هرکس باید با مرور خاطرات خود نقشهایی را به دیگران محول کند و آن خاطره را در نسبتهای دیروز و امروز به نمایش بگذارد.
صحنه خالی است. دو دایره با قطرهای متفاوت روی زمین رسم شدهاند. بازیگران بیهیچ اضافهای اعم از گریم و لباس، بر صحنه حاضر میشوند. یکی از آنها که سرپرست تیم هم هست بازیها را هدایت میکند و تمام مدت با گوشی خود از اتفاقات روی صحنه فیلم میگیرد که در انتهای صحنه روی دیوار به نمایش درمیآید. صحنهای کمینه، موجبات ترفندهایی میشود که ضمن حفظ سادگی، اثر را غنا میبخشد. آغاز اجرا با مونولوگی پرطمطراق از کارگردان است که از بلندگوهای سالن پخش میشود. او پس از اینکه خداوندگاری خود را در قالب کلمات به اثر تزریق میکند از ما میخواهد تا با مخلوق او همراه شویم. در کلِ اجرا، شاهد قصههایی از زوایای پنهان زندگی بازیگران و در واقع بینندهی چگونگی سرایت رفتارهای بد والدین به فرزندانشان در آینده هستیم. در اجرا به کرّات صحبت از سیاهچالهها و ویژگیهای آنها میشود. در عوض بازیای که بر صحنه جریان دارد هم بازی سیاهچاله است. انگار نفرات در سیاهچاله به عقب بازمیگردند؛ به عنوان اجرامی مشخص وقتی به داخل کشیده میشوند ماهیت زمانی- مکانی خود را از دست میدهند و با یکدیگر خلط میشوند. مکان برای همهی آنها ثابت است و زمان است که به دفعات پس و پیش میشود. از این رو پس از گذشت قریب به یکساعت سیر اتفاقات ملالآور میشود که این نه یک نقطهی ضعف به عکس از ویژگیهای خاص اثر است. در حاشیهی سیاهچالهها بیرون از محدودهای که ناماش «افق رویداد» است، زمان برای جسم در معرض مَکِش به درون سیاهچاله دچار اتساع میشود طوری که ممکن است تا بینهایت طول بکشد. بهعلاوه آنچه در این کشند و برکشندِ زمان و مکان میگذرد، به آنان که در مرکزیت این بردارهای فیزیکی قرار دارند نیز هویتی روحانی میبخشد.۲ روحانیت را بیش از این پیش نمیبرند و روحانیتی که مکتوم است در ابعاد زمان و مکان منسوب است به روحانیت علمی. این حد از روحانیت نسبت دارد با گمگشتگی خودخواستهی گروه در کویر برای کشف خویشتن خود که ضمن آن اشارهای هم به داستان مسافر کوچولو میشود. مکاشفهای که اجرا را در قالب یک درمان هم قرار میدهد. بازیگران با برونریزی عواطف ناخوشایند خود و تکرار آن به انحای مختلف نوعی تداعی روانکاوانه و از قِبل آن نوعی سلوک را تجربه میکنند. این کشف صرفاً کشف منِ من [بازیگر] است و مسیرش منتهی به منِ تو [تماشاگر] نمیشود. هرچند اجرا با قرار دادن عنصری سرکش بهنام نونا که خود را همواره جدا از بقیه میداند این مسئله را توجیه میکند که آنکس که بیرون از افق رویداد قرار دارد درکی از اتفاقات درون سیاهچاله ندارد. به همین دلیل هم هست که تمامی نور، درون سیاهچالهی صحنه محبوس میشود و تاریکی سهم تماشاگران است. چنانچه میبینیم هر کدام از بازیگران پس از تخلیهی خود لباسی بلند و سفید به تن میکنند و در انتهای نمایش چون جمعی پراکنده به دور خود میچرخند. ایدهی این لباسها و ارتباطشان با مفهوم سیاهچاله هم جالب توجه است. دامنهای بلند در چرخش های مکررِ رقصِ سماع، اتمسفری را پدید میآورد که قابلیتهای یک سیاهچاله را دارد و این منجر به تکثیر سیاهچالهی بزرگ صحنه در تکتک افراد میشود و این در اشارهای که در ابتدای نمایش به ماجرای سیمرغ میشود نیز تکثر مییابد.
آنچه این اجرا را منحصر بهفرد میکند هوشمندی نهفته در چیدن این روایات تودرتو است و خط اتصال محکمی که شاکلهی آن را تا به انتها حفظ میکند. سادگی و پیچیدگی، ریتمهای موزون و ناموزون، بکارت کیفیت بازی بازیگران جملگی اصالت و زبانی شخصی را متعین میکند.
۱- بخشی از شعر منسوب به سه تن: مولانا جلالالدین بلخی، بابا افضل مرقی کاشانی، شیخ مجدالدین بغدادکی خوارزمی. اصل ابیات این است:
ای نسخهی اسرار الهی که تویی/ وی آینهی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
۲- «عینالقضات همدانی» در رسالهی مکان و زمان خود در مورد زمان حق تعالی چنین میگوید: «حالتی است که آن را نه ماضی است و نه مستقبل... اگر به درازی آن زمان نگری ازل و ابد کمتر از طرفهالعینی نماید و اگر از کوتاهی آن اندیشه کنی ازل و ابد در آن یک لمحه یابی» و مکان را چنان توصیف میکند: «مکان حق تعالی یکی است نامتعدد و با آنکه یکی است که تعدد نپذیرد هیچ ذرهای از ذرههای آفرینش از او دور نیست بلکه با هر ذره چنان است که گویی در همهی مملکت جز آن یک ذره نیست».
ارسال دیدگاه
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه خوراک آراساس تمامی دیدگاهها